من این سایتو فقط به عشق آقاییم ساختم که خاطراتمونو اینجا ثبت کنم که چند سال دیگه که رفتیم سر خونه زندگیمون کلی به این روزامون بخندیم آخه من خیلی کرم میریزم و آقاییمو اذیت میکنم
امروز بعد تموم شدن همه اون شراااا آقاییم صب اومد کتابخونه ثبت نام کرد تا از این به بعد کنار هم درس بخونیم ، خیلی خوشحال شدم که میتونم هر ثانیه تماشاش کنم !
البته ثبت نام کرد اما نموند رفت مغازه بعدم رفت خونه اما عصری که میخواست بره باشگاه اومد پیشم کلی خندیدیم از دست کارای دوستش حامد، اما موقع خداحافظی باز رفتم رو اعصاب آقاییم، بخداااا آقاییم قول میدم دیگه هیچ وقت ناراحتت نکنم قووول میدم ، حالا بخند عشقم ، جووووون قربون خنده هات
وااای امروز روز خ بدی داشتیم ، دیشب آقاییم به من زنگ زد گفت دیگه نیا مغازه ! گفتم : چی شده ؟ گفت یه حرومزاده اومده به دایی گفته ... خلاصه اینکه زیرآب ماروزده و... ! اقاییم دیشب بخاطر من جلوی همه وایستاد ، نمیخواستم آشنایی من با خانواده شوهرم اینطوری بد شروع شه ، عصری که آقاییم زنگ زد گفت اون کسی که حرف درست کرده واسمونو زده آروم شدم چون یه جورایی تموم شد ماجرااا ومعلوم شد که حرفا در مورد ما دروغ بوده ، دیشب عشق آقاییمو حس کردم وقول دادم به خودم که هیچ وقت ناراحتش نمی کنم. آقاییم گفت هیچکس نمیتونه مارو از هم جدا کنه
آقاییم عشقتو ثابت کردی بهم نمیدونم من چطوری ثابت کنم ؟ کمکم کن
دیروز آقاییم ساعت 7 راه افتاد با دوستاش به سمت همدان ، از ساعت 9 رفتم کتابخونه که زمان زودتر بگذره ، اصلال تیپ نزدم دمپایی صندلامو پوشیدم آرایشم نکردم همونطوری رفتم بیرون آخه عشقم نبود که براش خوشگل کنم بقیه هم اصلا برام مهم نیستن . واااای ثانیه ها خیلی دیر میگذشت ، داشتم دیوونه میشدم آخه آقاییم گفت برسم خودم بهت زنگ میزنم وقت ناهار که شد دیگه داشت اشکم در میومد آخه همیشه ساعت 12 پیش آقاییم بودم آما حالا نه ، ساعت 5 بود که آقاییم زنگ زد بلند گفتم بله دوستام همه خندیدن گفتن بچه ها آدام لمبرت زنگ زد آخه تو کتابخونه فقط 8 نفریم هممونم دوستیم، دوستام میگن آقاییم شکل آدام لمبرت مدل موهاش هه هه زدم رو آیفن آقاییم گفت سلاااام خانمم وااای یه عالمه قربون صدقم رفت جلو دوستام ولی زود قطع کرد آخه شارژش کم بود اونجام شارژگیر نیاورده بود . از تو قار علی صدر به من زنگ زد هه هه همه گفتن حالا دیگه گریه نکن بخند خداییشم خیلی شاد شدم زنگ زد دلم براش یه جیگیلی شده بود تو کل روز ناراحت بودم همه دوستامم سعی میکردن یه جوری حواسمو پرت کنن که از فاز دپرسی در بیام ولی نمیشد خلااااصه شنگول رفتم خونه آخر شب دوباره آقاییم زنگید و کلی باهام حرف زد و گفت که دیگه تنهایی جایی نمیره تا وقتی باهم بریم منم گفتم نه عشقم بروووو بترکون با دوستات خوش بگذرون که از سال دیگه از این خبرااا نیست هه هه اونم گفت باااااشه امروزم ظهر زنگ زد گفت سر قبر این یارووو باباطاهریم که من کلی خندیدم هه هه الهی قربونش برم که گوله نمک و گفت بعد ناهار حرکت میکنیم به سمت تهران خدایااااا خودت مراقبشون باش آخه شوهل من پشت فرمون بهش گفتم آروم برونه حالا نمیدونم گوش کنه یا نه ، ساعت 4 رو خورده ای بود که گفت فرمونو سپرد به دوستش و گفت با 100 تا میومد . حرف گوش کن شوهرم باباااااااا
وااای دلم براش خیلی تنگ شده بود گفتم رسیدی میای ببینمت؟ گفت 100% کجابیام عشقمو ببینم که دیگه قسمت نشد بیاد آخه نتونستم برم بیرون
از خونه که زدم بیرون ساعت 12 بود که به آقاییم زنگ زدم که بیاد از مغازه بیرون تا ببینمش و با روحیه خوب برم کتابخونه درس بخونم.
اخه محل کار آقاییم نزدیک خونمونه ، خلاصه آقاییمم اومد از پاساژ بیرون و دیدم و رفت تو/ منم داشتم میرفتم کتابخونه دم سوپرمارکت بودم داشتم بیسکوییت میگرفتم که زنگ زد گفت بیا پاساژ کارت دارم . منم بدو بدووو رفتم مغازه ، یه یک ساعت پیشش بودم و توی این یک ساعت من یرای آجی هدام میل فرستادم و آقاییمم سلما خورده بود سمتم نمیومد که من مریض نشم . 1 متر ازم فاصله گرفته بود که خودمو لوووس کردم گفتم نمیخوااااام یعنی چی ؟ اصلا دوست دالم از تو مریضی بگیلم و... که اومد کنارم بوچش کردم با هم وبلاگمونو چک کردیم و یکم اذیتش کردم و هی خودمو لوس میکردم . ساعت 1 بود که رفتم سمت کتابخونه و2 سوت رسیدم آخه تند راه رفتم هه هه به آقاییمم گفتم رسیدم کتابخونه چون مثل خودش جت سوار شدم آخه وحیدم خیلی تند راه میره
تو کتابخونه ام 1 ساعت درس میخوندم یه رب با آقاییم اس بازی میکردم یا حرف میزدم ، ساعت 5 اومدم خونه که آقاییمم باشگاه بود ونتونستم تا ساعت 7 صبر کنم تا بیاد دنبالم برسونم چون خیلی خسته شدم . ساعت 8 با آقاییم حرف زدم و ... خلاصه امروز روز خوبی بود چون با هم خیلی خوب وبودیم همش قربون صدقه هم میرفتیم و دعوامونم نشد هه هه که البته همیشه دعواهامون سر گیر دادنای بیخودی منه هه هه
16آبان من و آقاییم با هم دوست شدیم و 19 آبان با هم رفتیم بیرون ، وااااای یادش بخیرکتابخونه بودم زنگ زد گفت بیا بیرون بریم ، رفتم توپارک منتظرش شدم ولی 15 دقیقه دیر کرد آخه یه مشکلی براش پیش اومده بود، وااای الهی قربونش برم وقتی اومد یه پیراهن مشکی پوشیده بود خیلی بهش میومد جیگرشو بخولم ، دستمو گرفت رفتیم ،هنوز 2 قدمم نرفته بودیم که دوستای مامانس دیدنمون هه هه ولی آقاییم دستمو محکم گرفته بود و ول نمیکرد بهم گفت تو مال خودمی حرف هیچکی مهم نیست برام ، الهی فداش شم ، خلاصه ماشین سوار شدیم ورفتیم سمت مغازه پسر عمش یاسر ، دم محلشون رسیدیم پیاده رفتیم تا آقاییم خونه همه عمع هاشو خالهاشو نشونم بده که داشتیم میرفتیم سمت مغازه که مغازرو گم کردیم . آقاییم زنگ زد ببینه کجاست دقیقا منم کنار شوهل طلام بودم که دیدم یه خانومی داره نگامون میکنه و خیلی ناز لبخند میزنه خیلیم خوشگل بود و یه بچه نازیم باهاش بود . منم بهش لبخند زدم . دیدم وحید آصلا نگاش نکرد و رفت منم بدو بدو دوییدم که بهش برسم آخه جا موندم هه هه که آقاییم گفت عروس دایی مادرم بود هه هه به به خلاصه رفتیم تو مغازه نشستیم آقاییم از گذشتش برام گفت که من اصلا دوست نداشتم بدونم چیزی چون گذشته ها گذشته و... اصلا گذشته هرکسی مربوط به خودشه خلاصه پسر عمش ازمون پذیرایی کرد وکلی خندیدیم سه تایی و ... بعدم آقاییم زنگ زد آژانس رسوندم دم کتابخونه و صبر کرد تا کامل برم تو بعد خودش رفت ، ای جان انقد خوشم اومد از این کارش
الهی فداش شه خانومش ، یادش بخیر ! بازم براتون از خاطراتمون مینویسم چه زود میگذره ثانیه هاااا انگار همین دیروز بود ولی 7 ماه گذشت
مرحله اول : باید شوهری با جنبه داشته باشین که بینهایت هم دوستتون داشته باشه تا به هنگام کرم ریختن بهتون فحش خواهر مادرنکشه هه هه
مرحله دوم : باید ذهنی خلاق داشته باشین وتمام چیزهایی که وسیله برای کرم ریختن هستن رو خودتون پیدا کنین حالال من کارای خودمو میگم شاید شمام یاد گرفتین هه هه
اگه آقاییتون فشن میکنه هی با موهاش ور برین تا سفیدک بزنه هه هه البته من ور میرم نمیدونم چرا سفیدک نمیزنه فک کنم جنس چسب موش خوبه هه هه
موهای ریش یا سیبیلشو بکشین هه هه موهای دست انقد حال میده بکشی هه هه دردشون میاد میخوان بکشنت ولی نمیتونن دلشون نمیاد آخی هه هه
آقایی من یه گردنبند داره که گوشی تلفنه و سیم تلفنش آویزونه ، هروقت اونو بندازه گوشیشو میگیرم میگم الوووو الوووو هه هه ، انقد الووو الووو گفتم تلفنش سوخت دیگه نمیندازه
خیلی کارااای دیگه ام میکنه اما نمیگم تا ذهن خودتووون فعال شه هه هه
اولین روز سال جدید آقاییم اومد دم خونمون دیدم وبهم اولین عیدی رو داد و بوچم کرد رفت . یه ربی پیشم بو منم کلی کرم ریختم و اذیتش کردم حالال بعدا براتون مینویسم چه کرمایی میریزم تاشماهم یادبگیرین رو شوهراتون پیاده کنین هه هه انقد حااال میده
سلااااام عزیزم خوش اومدی به وبلاگمون
-----------------------
من سارا هستم 18 سالمه
16 آبان 89 بایکی آشناشدم وحالا اون شخص شده قسمتی از زندگی من
اسم آقاییم وحید و 19 سالشه " همه دارو ندارومه
آقاییمم خیلی دوسم داره و اون بود که با کاراش باعث شد که من عاشقش بشم و بدون اون دیگه نتونم حتی 1 ثانیه زندگی کنم.
اگه خدا بخواد به هم قول دادیم که هیچوقت از هم جدا نشیم و بزودی برای همیشه زیر یک سقف با هم باشیم.
sara.gogooli@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
S@R@ & V@H!D و
آدرس
saralovelyvahid.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.